تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

حرام

آسایش خیال بر من حرام شده   

دیدار باتو برایم گناه شده

عشق تو از اول بر من حرام بود

دستان گرمت سوزی آرام بود

حال در اندوه دوریت گیر کرده ام

حال در زندان عشقت افتاده ام

عشقی که سوز جگر میزند بر من

عشق تو نور امیدی در تاریکی محض بر من بود

حال در ناامیدی نور تو رفته ام

مثل شاپرکی که حال بر شمع بود

فشاری روی سرم

دنیا انقدر به من فشار اورده که دیگر حاضر به زندگی کردن نیستم.روزی از جایم برمیخیزم و نگاهی به اطراف میکنم و به تاریکی ها میخندم ، سپس از جا بلند میشوم و کارخود را تمام میکنم.

ولی انگار هنوز نورهایی از امید در اطرافم میبینم نورهایی شاید کم سو ولی امید بخش.امیدوارم این نورها تمام نشود چون از سویی دیگر کسی نورها را به سمت خود کشان کشان میبرد و میخواهد که من در اوج تنهایی و ناامیدی بمیرم.نمی خواهم این پایان من باشد.

زمانی نمانده

زمانی برای هیچ کار نمونده نه برای فکر کردن و نه برای احساس کردن.

تنها زمانی برای زندگی کرن مانند بت ها مونده که همین زمان هم برایش کم است.

زمانی برای حرف زدن نمانده .هر وقت میخواهیم حرفی بزنیم کسی سریع زیپ دهانمان را میکشد یا  حتی خفه یمان میکند.تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

هیچ زمانی در این دنیا برای هیچ چیز نمانده حتی برای نفس کشیدنتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

نقابی از جنس سادگی

تا حالا فکر  کردید که چقدر دنیا کوچیکه و چقدر راحت میتونید مردم رو توی نقاب واقعیشون ببینید. نقابایی که هر کسی روی صورتش میزنه تا کسی اون صورت واقعیشو نبینه ، نقابی که شاید فرد رو خوب نشون بده ولی در واقعیت اون نیست.هر کدوم از ما یه نقاب خاص خودشو روی صورتش زده، یکی نقاب آرامش ، یکی نقاب بی تفاوتی ، یکی نقاب بی حسی ، یا شاید یکی نقاب شادی روی صورت پر از غم.

بدترین این نمقاب ها نقاب ساگیه.نقابی که نمیزاره هیچکس ار صورت پلید آدمش باخبر بشه.شاید به نظرت اون آدم خوب باشه و فکر کنی بشه بهش اعتماد کرد ولی نمیدونی در اصل او نعوضی ای که داری بهش اعتماد میکنی چی تو سرش داره.یه دفعه هرچی که ازت میدونه رو به رخت میکشه و شرم سارت میکنه.آره یه دفعه اون نقاب به ظاهر ساده رو برمیداره و اون چهره مرموز و پلیدش رو برای سواستفاده نشون میده.اون موقعست که احساس شکست میکنی ، احساس بدبختی و پوچی ، احساس خورد کننده احمقی

دلت میخواد چهره اصلیتو بهش نشون بدی ولی نمیتونی چون اون موقع که بهش اعتماد کردی نقابتو برداشتی پس همونجا همه چی تو حتی نقابت رو از دست میدی.

شاید الان بگی چقدر این به خودش سخت میگیره ولی تو منو ندیدی!اینکه یه دخری که باید مثل بقیه هم سناش باشه چقدر از درون پیر و خورد شده دقیقا مثل یه فرد رو فوت.منم مثل اون عوضی ای که یه دفعه نقابشو برام برداشت روزی یه نقاب داشتم که منو به همه یه آدم شنگول و شاد نشون میداد ولی وقتی که به اون اعتماد کردم و چهره غمگین و پیرمو بهش نشون دادم اونم نقابشو برداشت و نقاب منو ازم گرفت حالا دیگه چیزی جز یه آدم تنها و بیکس چیزی نیستم.من پوچم ،پوچ پوچ

یه سوال

وقتی میای خودتو برای کسی معرفی کنی اینطوری میگی

من زهرا ترابیم

متولد ماه آبان و سال فلان و روز فلان

سال فلانم و به این چیزا علاقه دارم

پیش خودت فکر میکنی به به عجب معرفی ای ... حتما به همه سوالاش جواب دادم !ولی ای دل غافل...

هیچ با خودت فکر نکردی که چطوری لحن صحبت و حرفایی که زدی خودتو بهش معرفی کرده

شاید اون طرف چیزی رو از حرفات فهمیده که خودت نمیدونی.

ولی اینجور آدما توی دنیا کمن...مگه نه.

حالا من از شما سوالی دارم...با نوشته هایی که توی این وبلاگ خوندید راجب من چه فکری کردید یا بهتره بگم از من چه شخصیتی توی ذهنتون ساختید؟

منتظر جواباتون هستم

پ.ن:حدود نود درصد مطالب این وبلاگ نوشته خودم هستند شاید فقط یکی دوتا شعر و مطلب دزدی ادبی باشه!


چهره شناس

نمیدونم چرا هرکسی همه چیتو از ظاهرت میشناسن

مثلا قیافه خوبی نداری میگن طرف از این احمقای در پیتیه(با اینکه ازش هیچی نمیدونن اصلا شاید اون طرف نابغه باشه)

یا یکی که موهاشو از زیر روسری درست کرده میکن طرف بی دین و ایمانه آخه آدم عاقل تو از کجا میدونی شاید اون با دین و ایمان تر از توئه

یا یکی که با کسی حرف نمیزنه میگن داره خودشو میگیره!!!(شاید از چیزی ناراحته)

بیاین برای یه بار هم که شده از تخصص شناسایی اخلاق از روی چهره دست برداریم و به عمق فرد مقابلمون نگاه کنیم.اینطوری میفهمیم که چقدر اشتباه میکنیم،آدم نباید زود باور باشه بلکه باید درون نما باشه.

بیاین فقط بهش فکر کنیم و اگه به نظرمون خوبه بهش عمل کنیم.

خسته شدم

دیگه از اینکه همه حرفهای نگفته و نشنیده و شنیده رو توی دلم نگه داشتم خسته شدم.دیگه طاقت ندارم میخوام همینجا همشو فریاد بزنم تا همه بفهمند.

دیگه برام فرقی نمیکنه کی چی میگه یا چی فکری راجب من میکنه فکرش برای خودش ، حرفاشم ب اصلا برام مهم نیست.

از اینکه هر 5 دقیقه یه بار یه  نمیدونم میاد توی ذهنم خسته شدم از اینکه همش خودمو خوب جلوه بدم خسته شدم.

میخوام همه اون روی سگیمو ببینن تا بفهمن من اونی که فکر میکنن نیستم.

میخوام توی این دنیای دو رویی فقط خودم باشم،فقط خودم.

از زبان پر کشیده ای ... برای لبخند

اخم می کنم

تا ببینی جدی شدم.

چرا اینگونه سراغم می آیی؟

من به تمنای گریه ات نیست،

که تا سال ها،

تا قرن ها،

تا پایان تلخی،

زیر این خاک سرد،

قصد خفتن کرده ام.

معرفتی مانده اگر

یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،

برای من،

لبخند بزن ،لبخند !!

بوی گند دروغ

تنها-تنفر-دروغ


هر گاه که فکر میکنم برخاسته ام پایم به جایی میخورد و میافتم

هر گاه که فکر میکنم که برخاستن کاری است بس دشوار

 بر میخیزم وبه راهم ادامه میدهم

حالا بعد از یک بار دیگر به زمین خوردن برخاسته ام

 گرد و خاک را از لباسم پاک میکنم

ساکم را بر میدارم و به راه می افتم

این بار راهی را برمیگزینم که تو در مسیرش نباشی

 راهی که حتی جای پایت را باد جارو کرده باشد وبویت را باران شسته باشد

 دیگر وقتی که داری به زمین می خوری به من تکیه نخواهی داد

اعتماد در رابطه با تو مفهوم خود را برای چندمین بار از دست داده است

 و جایش را به تردید داده است . دهانت بوی دروغ میدهد

می خواهم از تو متنفر باشم

به همین سادگی