تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

آرامش

در شبی تاریک و بی صدا کوله بار سفرم را جمع میکنم به سوی بی نهایت میروم .

میروم به دنبال آرامش،آرامشی که هیچ وقت نداشتم.


چند دروغ رایج:

۱:کار که عار نیست!

۲:همه ادما زیبایی خاص خودشون رو دارن!

۳:پول که شخصیت نمیاره!

۴:علم بهتر از ثروته!

۵:فکر کردی چی ، مملکت قانون داره!

۶:تن آدمی شریفست به جان آدمیت, نه همین لباس زیباست نشان آدمیت!

۷:تلاش کنی به هرچی که بخوای میرسی!

۸:پول چرک کف دسته!

۹:پدر مادر بچه هاشون رو به یک اندازه دوست دارن!

۱۰:خدا ادم ها رو برابر آفریده!

۱۱:بچه دختر ، پسرش فرق نداره!


روز مرگم

در آخرین نفس

فقط یک چیز بہ او خواھم گفت:

اونطورے نہ...

اینطورے مےرن...!

هنگامه ی محشر
برکبودای زمین هنگامه ی محشر گذشت
آسمان در هاله ای از خون وخاکستر گذشت

چشمهای خونفشان آسمان خشکید وسوخت
زآن جه در اوج عطش , بر چشمه ی کوثر گذشت

سرنوشت آسمان و چرخ را وارونه کرد
آنچه در گودال برانگشت و انگشترگذشت

در کنار رود تشنه , در میان نخل ها
من نمی دانم چه بر عباس آب آور گذشت

ای جنونِ شعله ور! ای مرد! ای آتشفشان
پرتوی از ماجرایت زیر خاکستر گذشت

ابرهای تشنگی آن قدر باریدن گرفت
تا که در ناوردگاه عشق ، خون از سر گذشت

ظهر عاشورا به روی نیزه ها تا گل کند
آفتاب از مشرق خونین ِ خنجر برگذشت!

شامِ غربت بود و نخلستان وصحرا و عطش
ماه آن شب از کنار آب تنهاتر گذشت…