تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که نه، باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست
 

زندگی لعنتی

امروز هزاربار به خدام گفتم ای خدا این هم زندگیست 

از اول صبح که بلند میشی صدای فریادهای همسایه بغلی از اینکه چرا زنش در خونه رو براش باز نکرده به گوش می رسید.از این ور مادرم که هر لحظه بهم میگه آخه چرا تو اینجوریی؟ همش داری تو اتاق ها میچرخی و سرم رو میخوری؟ 

از اون ورم برادرام که همش دارن با هم دیگه سر چیزای خیلی کوچیک دعواهای خیلی بزرگ می کنند. 

هیج جای این خونه آرامش وجود نداره نه کنار مادرم میتونم بشینم نه میتونم از دست فریادهای بغلی تو اتاقم بشینم. 

اگه بخوام برم بیرون باید دوستا و چیزای دیگه رو تحمل کنم اگه بخوام برم خونه ی خالم باید عین حرفهای مادرم رو اونجا بشنوم. 

هیچکس نیست که بگه بابا اینم آرامش میخواد دیگه تحملش داره تموم میشه! 

من آدم کم طاقتی ام و الان طاقتم تموم شده دلم میخواد کلا از این تاریخ و دنیا بزنم و به یه جای خیلی دور که هیچ چیز توش نباشه و فقط خودم باشم و خودم!  

salam

سلام به همگی 

به خاطر کم کاری که پیش اومده معذرت میخوام  

این ماه ماهه امتحاناست و مجبور شدم تا یه ماه چیزی ننویسم 

از اول ماه دیگه دوباره میام و هر روز آپ میکنم 

پس تا اون مو قع خداحافظ 

(خدا حافظی همیشه به معنای ترک کردن نیست گاهی فرصتی برای سلامی دوباره است)