تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

درخت

مثل درخت شده ام

می افتم، می رویم

پناه بی پناهان میشوم

سایه ی سر نیازمندان میشوم

روزی یه عالم روزگار میشوم

فروتن میشوم

جگرم را به پای دیگران میدهم

استوار میشوم

هر کسی زجه یاس میزند پناهش میدهم

تخته سیاه یادگاری میشوم

یادداشت هایی در دلم میگنجم

بدون حرف شده ام

هروقت از دستم خسته اند

ریشه ام را از ته میتراشند

ولی بازم سرافرازم

بدون حرکتم

در زمستان و کولاک وباران

مثل یک مترسک می ایستم

تا ز روزی دیگر

از پشت ابر هایی سنگین فرا رسد

حرام

آسایش خیال بر من حرام شده   

دیدار باتو برایم گناه شده

عشق تو از اول بر من حرام بود

دستان گرمت سوزی آرام بود

حال در اندوه دوریت گیر کرده ام

حال در زندان عشقت افتاده ام

عشقی که سوز جگر میزند بر من

عشق تو نور امیدی در تاریکی محض بر من بود

حال در ناامیدی نور تو رفته ام

مثل شاپرکی که حال بر شمع بود

فشاری روی سرم

دنیا انقدر به من فشار اورده که دیگر حاضر به زندگی کردن نیستم.روزی از جایم برمیخیزم و نگاهی به اطراف میکنم و به تاریکی ها میخندم ، سپس از جا بلند میشوم و کارخود را تمام میکنم.

ولی انگار هنوز نورهایی از امید در اطرافم میبینم نورهایی شاید کم سو ولی امید بخش.امیدوارم این نورها تمام نشود چون از سویی دیگر کسی نورها را به سمت خود کشان کشان میبرد و میخواهد که من در اوج تنهایی و ناامیدی بمیرم.نمی خواهم این پایان من باشد.