تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

شانه هایم

شانه هایم مکانیست برای قرار دادن سرت بر روی آنها.برای قرار دادن کوله بار غمت و برداشتن روزهای شاد از آن.آری ای عشق من اینجا مکانیست برای خالی کردن آن دل شکسته توست.اینجا مکان اشکهای آرام و بی صدایت است.هیچ وقت فکر نکن که تنهایی  چون تا ابد کنارت هستم.اگر فکر کنی شانه ای برای قرار دادن سرت در روزهای تنهایی نداری شانه های من برای همیشه برای تو آماده است.

حرف های دانش آموزان به خدا

شاید الان بگید این مطلب یک کپیه اما باید بگم که این مطلب رو خودم تهیه کردم و به یکی از مدرسه های راهنمایی پایین شهر مراجعه کردم.وارد یکی از کلاس های سال دومش شدم و ازشون خواستم تا هر چیزی که میخوان به خدا بگن و اونا اینطوری نوشتن:

خداجون اگه می تونی برادرم رو به راه راست بیار

خدایا کسایی که عدالت رو زیر پا میزارن نابود کن

خدایا عاشقتم

خدایا عاشقم کردی ولی حالا عشقم ازم سیره

خدایا از خیر کناهانمان بگذر

خدایا{...}دروغگو رو به سزای کارای زشتش برسون

خدایا عاشق بزرگیتم

خداااااااااااااااااااااااایا

خدایا مگه خودت  عاشق شدی که آدماتو عاشق میکنی؟!حالا اگه هرکی رو عاشق کردی دلشو نشکون!

خدایا گناهان منو فقط خودت دیدی!پس به قول قدیمیا شتر دیدی ندیدی!

خدایا خاک زیر پاتم

نباشی مطمئن باش نیستم

خدایا باید بدونی عاشقانه دوست دارم

خدایا من ازت فقط میخوام که از گناهان زشتی که نجام دادم بگذری و منو دوباره به راه راست هدایت کنی و هرچی که ازت میخوام اگه به نظرت خوبه بهم بدی

خدایا میدونستی اولین عشقم تو بودی

وقتی به غروب دل انگیز خورشید نگاه میکنم یاد تو میافتم و یاد اینکه چطوری عمرم به فنا میره اما همین هم یادم میندازه که چقدر دوست دارم

واقعا جالبه مگه نه!!!!!!!!

همه ی این بچه ها تنها از خدا تعریف کردن و رو دروایسی کردن

اما ای کاش این کار رو نمیکردن و عین حقیقت رو می نوشتن!

شاید بپرسین خواسته من از خدا چیه؟

من از خدام خواسته ای ندارم اما حرفی دارم که اون اینه

خدایا توی این دنیای بزرگ آدمای زیادی هستن که شاید تنها چند سال عمر کنن اما امید خیلی زیادی به آینده و تغییر این اتفاق رو دارن.ازت میخوام که به منم امید اونا رو بدی!

چیزی برای نگرانی وجود نداره(اولین دزدی ادبی سایت)

فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه سالمی یا مریضی.
اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛
اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه دست آخر خوب می شی یا می میری.
اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛
اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه به بهشت بری یا به جهنم.
اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛
ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی که وقتی برای نگرانی نداری!
پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!!
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی

انرژی

به درخواست یکی از دوستان چند مطلب پر انرژی میزارم تا کمی انرژی به قول دوستمون بگیریم

آدم از وسط نصف بشه ولی ضایع نشه

یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم ، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس ، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده ! به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت ،

در مورد اقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره ، لابد فقط به ادم های با کلاس و شیک پوش و با شخصیت میده ! بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چین !! با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!

کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست ! دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : اقای محترم ! بفرمایید !

قند تو دلم اب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اون قدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم ، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !! 

اندر حکایت ... 18+ (طنز)

دانایی را پرسیدند:

چیست محبوب ترین عدد در اینترنت ؟

فرمود: 18+

چرا که وقتی خلایق آن را بینند،

بی اختیار عنان از کف دهند

و چشم ها را گشاد گردانند

و آب از دهانشان چکه نماید

و دست هایشان همی لرزد

و در صورتی که لازم باشد از مرزها گذر کنند

و در آخر نیز یا دست از پا درازتر باشند

و یا احساس دست از پا درازتری نمایند

و من همچنان در عجبم از راز این عدد!!!

مخصوص خانوما تا بخنددند(از آقایون خواهش میکنم اگه این یکی رو میخونن نظرشون رو بگن نه اعتراضشون)

پسر بودن یعنی چه؟

پسر بودن یعنی برو چند تا نون بخر

پسر بودن یعنی هی شماره دادن و هی منتظر زنگ بودن

پسر بودن یعنی بد و بیراه گفتن به دخترایی که تحویلشون نمی گیرن

پسر بودن یعنی کادو خریدن برای جی اف

پسر بودن یعنی تا کی مفت خوری می کنی

پسر بودن یعنی پس کی دفترچه آماده به خدمت می گیری

پسر بودن یعنی به زور سیکل داشتن

پسر بودن یعنی بابا پس کی میری برام خواستگاری

پسر بودن یعنی مثل خر حمالی کردن

پسر بودن یعنی جوراباتو در بیار حالم به هم خورد

پسر بودن یعنی چرا کار نمیکنی ... جون بکن دیگه

پسر بودن یعنی ببخشین ماشین و خونه هم دارین که ...

پسر بودن یعنی همه مواقع مرد خونه هستی، حتی موقع دزد اومدن

پسربودن یعنی عمراً عزیز دل بابا باشی

پسر بودن یعنی در اول جوونی سربازی در انتظارته

پسربودن یعنی هرروز یک شکست عشقی خوردن

پسر بودن یعنی همه میرن مسافرت و تو باید بمونی و خونه رو بپایی

و اما پسر بودن یعنی هزار بدبختی دیگه...


این جا

این جا جهان واژگان وارونه است.قهقهه ،هق هق میشود ،امید،ناامیدی و عشق ، دل شکستگی.

این جا حتی انسان هایمان هم وارونه اند.انسان هایی که ادعای با شخصیتی و با وجودی میکنند اما حتی ذره ای از آن بو نبرده اند.انسان هایی که ادعای با وفایی میکنند اما حتی به بهترین امیدهایشان وفا نمی کنند.این جا جهان دروغ های شاخ دار و به شنواست.دروغ هایی که در لحظه ای کوتاه تو را امیدوار کرده و در همان لحظه با فهمیدنش نابود میشوی. این جا جهان خون است،جهان اشک،جهان غم!جهانی که حال جز اینها چیزی نمی بیند.جهانی که حال با انسان هایی شکست خورده تازیین شده و با ناامیدی های پی در پی ساخته شده.این جا جهان وارونه است.این جا چیزی جز نابودی نیست!نابودی تک تک کارهای نشاط بخش و زیبا و نابودی خاطرات شیرین کودکی!این جا جهان کارت های ورودی و خروجی به عمر های مختلف است.آری اینجا جهان من است!

(زهرا ترابی)

غم به دست

امروز توی یه تنهایی غریب قایم شده بودم.یاد گذشته هام افتادم که چقدر بچه ی ساده و مهربونی بودم.تو اون موقع همیشه یه کناری مشستم و کتابای درسیم رو میخوندم و لذت میبردم!اما حالا چی....

حالا اونقدر مشغول کارهای بیهوده شدم که دیگه نمی دونم باید چی کار کنم  کارهایی که هیچ  فایده ای برای من و وجودم نداره و فقط جنبه تفریح رو داره.اما جز اینا کارای دیگه ای هم دارم که مربوط به آینده ی منه اما حتی از پس اون کارا برنمیام.یاد اون بچه تازه پا افتادم که وقتی از جاش بلند میشه تا راه بره میخوره زمین ولی دوباره بلند میشه تا به هدفش برسه!بگذریم....

یاد یه مرض که حالا همه جوونامون بهش مبطلان افتادم..مرض غم زدگی!...

مرضی که حالا هر جوون یا نوجوونی بهش مبتلاست.چون اینروزا حتی یه بچه 10،11 ساله که تازه تو اوج شادی و نشاطه یه گوشه کز میکنه و به حال خودش و زندگی و غمش گریه میکنه!کسی نیست که بهش بگه اشکاتو فدای یه چیز مهم بکن و غم هاتو برای یه انتقام خونین ذخیره کن یا بهش بگه که مگه تو چند سالته که اینطوری بار غم تو بقلت گرفتی و گریه میکنی.

راستشو بخوای دلم براش میسوزه چون همین الان نشون میده که ضعیفه و نمیتونه جلوی ناراحتی هاش وایسه!

اما شاید این جمله آرومش کنه:گریه کن تا باری که روی شونه های کوچیکه رو شونه های من سنگ صبور بیاد....شاید یکم امید بهت بیاد یا شاید با دیدن من کول بار غم ازشون دست بکشی..یا شادم روزگارت بهتر از من شه ما بدون که اون روز خوبی که تو ذهنت دنبالشی میاد!

تغییر دنیا


بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است: "کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم. بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم. اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم!"


همکار جدید

سلام بر همگی

امروز مفتخرم که همکار جدیدم صبا خانم رو معرفی کنم و از امروز با هم دیگه این وبلاگ رو اداره خواهیم کرد.امیدوارم حالا که نیروی کاریمون بالا رفته بتونیم به طور عالی به شما خدمت کنیم.

پس خوش آمد میگیم به صبا و آرزوی موفقیت در انجام کارهاشون رو داریم.

زشت ترین دختر کلاس

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیباروی و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یکدفعه کلاس از خنده ترکید …

بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند.
او گفت: اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند. او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا!

سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم. پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
و همسرم اینگونه جواب داد:
من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم ...


شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با تـوست

ماجرای چهار دانشجو

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی برای امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اینصورت که سر و رو شون رو کثیف کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند. سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:


که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه ...

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند.

استاد قبل از امتحان با اونها این نکته رو عنوان می کنه که بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس جدا بنشینند و امتحان بدن که آنها هم به خاطر داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال میل قبول می کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:

1. نام و نام خانوادگی؟ 2 نمره

2. کدام لاستیک پنچر شده بود؟ 18 نمره

الف. لاستیک سمت راست جلو
ب. لاستیک سمت چپ جلو
ج. لاستیک سمت راست عقب
د. لاستیک سمت چپ عقب

بنظر شما دوستان، آیا اون 4 دانشجو توانستند به سوالات پاسخ صحیح بدهند ؟!