تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

حرام

آسایش خیال بر من حرام شده   

دیدار باتو برایم گناه شده

عشق تو از اول بر من حرام بود

دستان گرمت سوزی آرام بود

حال در اندوه دوریت گیر کرده ام

حال در زندان عشقت افتاده ام

عشقی که سوز جگر میزند بر من

عشق تو نور امیدی در تاریکی محض بر من بود

حال در ناامیدی نور تو رفته ام

مثل شاپرکی که حال بر شمع بود

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

حیف تو دوست من.اینقدر غمگین و ناامید نباش دیگه.باشه؟
بخند
نه اینجوری بخند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد