تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

تنهام

خیلی تنهام

مثل یه پرستویی که از دستش جدا شده یا مثل یه آدمی که از قوم طرد شده یا مثل.....

آه...دیگه موندم که چیکار کنم!گریه کنم که  دوباره زخم های کهنه قلبم سر باز کنه یا بخندم که همه فکر کنن آره این چقدر خوشبخته!

دیگه خسته شدم از این که مثل عروسک خیمه شب بازی هر کاری که پدر و مادرم بهم گفتن انجام دادم.خسته شدم از اینکه هر کاری میکنم که مهربون دیده شم ولی بازم یه آشنای غریب میاد و همه چی رو بهم میریزه.

دلم میخواد مثل یه ابر بارونی که 1 سال بارون به خودش ندیده گریه کنم!اما کجا...بازم نمیدونم.

آخه ای قلم غریبه چرا من این چیزا رو به تو میگم

شاید به خاطر اینه که تو نمی تونی حرف بزنی و بگی:برو بابا....

این حرفها رو به هرکی زدم بهم خندیده ولی تو قلم اونقدر مهربونی که مثل یه مادر به حرفهام گوش میدی و با عطوفت توی دستم به من نگاه میکنی و به حالم گریه میکنی.

ناراحت نشو که نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم آخه دیگه  تحملشو ندارم بزار آروم گریه کنم تا حداقل یه ذره آروم بشم.

قلم جان من به احساس تو میگم مادر ولی مادر کو؟

مادری که تا همین چند دقیه پیش به من بیچاره تشر میومد که آره تو هیچ کاری از پست برنمیاد!دخترای مردم رو نگاه کن!

اگه اینقدر دلش میخواد که مثل دخترای مردم باشم باور کن قلم جان میشم تا حداقل دلش از من یه ذره شاد بشه.

اون دلش میخواد من مثل دخترای مردم موهامو از مقتعه مشکیم بیرون بریزم و عشوه های عاشقانه بیام.مثل اونا تو خیابونا قهقه بخندم و عین خیالمم نباشه یا مثل اونا با هرکی که دلم میخواد دوست بشم یا مثل اونا با مادرم هر طور که دلم میخواد رفتار کنم.

ای قلم باور کن که دگیه خسته شدم از رفتار مادرم از عکس العمل پدرم و از برخورد مردم.الان تنها تورو دارم که مثل مونسم داری با من رفتار میکنی.خیلی آروم و با مهربونیت میزاری حرفامو بهت بگم یا حتی بعضی اوقات سرت داد بکشم.حتی بعضی اوقات بانوشته هات بهم دلداری میدی و خیلی آروم  اشکامو از صورتم پاک میکنی.

دیگه تحملم تموم شده............

باران-شب بارانی-شب-بارونی-شب بارونی-داد-فریاد-تنهایی-سیاه سفید-غم-اندوه