تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

عوضی

وقتی به یه بچه ای نگاه میکنم که با شیرنی تموم میخنده یاد خودم می افتم که چقدر سریع بچگیم تو وجودم مرد و اون امیدی که به آیندم داشتم مثل یه قاصدک از دستم پرید.

وقتی  به اون بچه نگاه میکنم با خودم میگم اونم مثل من میشه یا اینکه نمیزاره یدونه گیاه هرز بیاد و تو دلش خونه جا کنه.اونوقت بعد از چند ماه تمام دلشو به یه طولیه تبدیل کنه.

اصلا میدونی قلم وقتی به اینطور چیزا فکر میکنم تو توی گوشت و استخونم آتیش میگیرم.

با خودم میگم آخه دختر تو که هنوز سنی نداری که به این چیزا فکر میکنی مگه ...

اما شاید تو بدونی قلم تیز من!

یا نه شایدم تو مثل این کودک درون من فکر میکنی !شاید فکر میکنی که دیوونمم ،برای من اینطور فکرها خیلی دیره اما نمیدونی که چه دردایی از دست این زمونه کشیدم.

از وقتی که وارد این دوره زلیل مونده شدم دیگه برام زندگی نمونده!

اونقدر خودم عوضی شدم...

گفتم عوضی....

یه کلمه که وقتی از دست یکی عصبی میشی بهش میگی اونوقت اون طرف این کلمه رو شوخی میگیره و بدتر بهت میخنده.

اما گفتم که خیلی عوضی شدم.

آره از لحاظ اخلاقی زیادی عوضی شدم.اونقدر که دیگه حتی خودم ،خودم رو نمیشناسم.

اونقدر که حتی آغوش گرم مادرم هم منو نمیشناسه

آه ای قلم تنهایی خودت به دادم برس

آه ای خدایی که همیشه خودت منو تماشا میکنی کمکم کن.دارم میمیرم

تنهایی_بیچارگی_غم_عوضی_زن_دختر_آرامش_دیوانگی_

نظرات 1 + ارسال نظر
شاهین دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ http://www.1.new-moon.ir

درود دوست عزیز
وبلاگه قشنگی داری....
با مطالب پرمعنی...
ازش خوشم اومده...
از این به بعد پای ثابتشم.
راستی:
زیاد سخت نگیر.
دنیا همینه.
میان، عادت می دهند، می روند.....و ما می مانیم و طعم تلخ دلتنگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد