-
زیبا کیه
شنبه 23 دیماه سال 1391 16:04
به نظرتون زیبا کیه چیه اصلا برای چی به یکی میگیم زیبا و شما کی رو زیبا میدونین؟ تو نظرات منتظر جوابم
-
s m s
شنبه 23 دیماه سال 1391 16:01
یه سری از smsهایی که خودم دوستشون داشتم رو تو ادامه مطلب گذاشتم.امیدوارم که شما هم دوستشون داشته باشید. خدایا ! من را در برابر بعضی از دوستانم محافظت کن خودم از عهده تمام دشمنانم بر میآیم . . . . . . به یارو میگن برو خبر مرگ پدر همسایه رو بده طرف میره در خونه همسایه رو میزنه, میگه بابات هست ؟ پسره میگه نه, شب میاد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 09:00
بخاطر میخی , نعلی افتاد...........به خاطر نعلی , اسبی افتاد ..........به خاطر اسبی , سواری افتاد به خاطر سواری , جنگی شکست خورد..........به خاطر شکستی , مملکتی نابود شد و همه اینها به خاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود.............
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 16:23
-
امروز قاتی کردمD:
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 18:43
امروز نمیخوام از غم و غصه و از این جمله های الهام بخش و کلا از این جور چیزا بنویسم امروز میخوام از خودم بگم از خودم تا من رو بشناسید و ببینید اصلا این جور چیزا که مینویسم بهم میاد...خودم فکر نمیکنم!!! من زهرام همونطور که همتون میدونید و تنها 15 سالمه!بچه ها منو به قلم تلخ میشناسن.الان پیش خودت میگی قلم تلخ یعنی...
-
آرامش
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 18:28
در شبی تاریک و بی صدا کوله بار سفرم را جمع میکنم به سوی بی نهایت میروم . میروم به دنبال آرامش،آرامشی که هیچ وقت نداشتم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آذرماه سال 1391 14:54
چند دروغ رایج: ۱:کار که عار نیست! ۲:همه ادما زیبایی خاص خودشون رو دارن! ۳:پول که شخصیت نمیاره! ۴:علم بهتر از ثروته! ۵:فکر کردی چی ، مملکت قانون داره! ۶:تن آدمی شریفست به جان آدمیت, نه همین لباس زیباست نشان آدمیت! ۷:تلاش کنی به هرچی که بخوای میرسی! ۸:پول چرک کف دسته! ۹:پدر مادر بچه هاشون رو به یک اندازه دوست دارن!...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 آذرماه سال 1391 16:37
روز مرگم در آخرین نفس فقط یک چیز بہ او خواھم گفت: اونطورے نہ... اینطورے مےرن...!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 15:59
هنگامه ی محشر برکبودای زمین هنگامه ی محشر گذشت آسمان در هاله ای از خون وخاکستر گذشت چشمهای خونفشان آسمان خشکید وسوخت زآن جه در اوج عطش , بر چشمه ی کوثر گذشت سرنوشت آسمان و چرخ را وارونه کرد آنچه در گودال برانگشت و انگشترگذشت در کنار رود تشنه , در میان نخل ها من نمی دانم چه بر عباس آب آور گذشت ای جنونِ شعله ور! ای مرد!...
-
درخت
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 16:55
مثل درخت شده ام می افتم، می رویم پناه بی پناهان میشوم سایه ی سر نیازمندان میشوم روزی یه عالم روزگار میشوم فروتن میشوم جگرم را به پای دیگران میدهم استوار میشوم هر کسی زجه یاس میزند پناهش میدهم تخته سیاه یادگاری میشوم یادداشت هایی در دلم میگنجم بدون حرف شده ام هروقت از دستم خسته اند ریشه ام را از ته میتراشند ولی بازم...
-
حرام
جمعه 19 آبانماه سال 1391 21:28
آسایش خیال بر من حرام شده دیدار باتو برایم گناه شده عشق تو از اول بر من حرام بود دستان گرمت سوزی آرام بود حال در اندوه دوریت گیر کرده ام حال در زندان عشقت افتاده ام عشقی که سوز جگر میزند بر من عشق تو نور امیدی در تاریکی محض بر من بود حال در ناامیدی نور تو رفته ام مثل شاپرکی که حال بر شمع بود
-
فشاری روی سرم
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 11:21
دنیا انقدر به من فشار اورده که دیگر حاضر به زندگی کردن نیستم.روزی از جایم برمیخیزم و نگاهی به اطراف میکنم و به تاریکی ها میخندم ، سپس از جا بلند میشوم و کارخود را تمام میکنم. ولی انگار هنوز نورهایی از امید در اطرافم میبینم نورهایی شاید کم سو ولی امید بخش.امیدوارم این نورها تمام نشود چون از سویی دیگر کسی نورها را به...
-
زمانی نمانده
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 11:21
زمانی برای هیچ کار نمونده نه برای فکر کردن و نه برای احساس کردن. تنها زمانی برای زندگی کرن مانند بت ها مونده که همین زمان هم برایش کم است. زمانی برای حرف زدن نمانده .هر وقت میخواهیم حرفی بزنیم کسی سریع زیپ دهانمان را میکشد یا حتی خفه یمان میکند. هیچ زمانی در این دنیا برای هیچ چیز نمانده حتی برای نفس کشیدن
-
نقابی از جنس سادگی
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 22:44
تا حالا فکر کردید که چقدر دنیا کوچیکه و چقدر راحت میتونید مردم رو توی نقاب واقعیشون ببینید. نقابایی که هر کسی روی صورتش میزنه تا کسی اون صورت واقعیشو نبینه ، نقابی که شاید فرد رو خوب نشون بده ولی در واقعیت اون نیست.هر کدوم از ما یه نقاب خاص خودشو روی صورتش زده، یکی نقاب آرامش ، یکی نقاب بی تفاوتی ، یکی نقاب بی حسی ،...
-
یه سوال
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 21:43
وقتی میای خودتو برای کسی معرفی کنی اینطوری میگی من زهرا ترابیم متولد ماه آبان و سال فلان و روز فلان سال فلانم و به این چیزا علاقه دارم پیش خودت فکر میکنی به به عجب معرفی ای ... حتما به همه سوالاش جواب دادم !ولی ای دل غافل... هیچ با خودت فکر نکردی که چطوری لحن صحبت و حرفایی که زدی خودتو بهش معرفی کرده شاید اون طرف چیزی...
-
چهره شناس
جمعه 17 شهریورماه سال 1391 17:01
نمیدونم چرا هرکسی همه چیتو از ظاهرت میشناسن مثلا قیافه خوبی نداری میگن طرف از این احمقای در پیتیه(با اینکه ازش هیچی نمیدونن اصلا شاید اون طرف نابغه باشه) یا یکی که موهاشو از زیر روسری درست کرده میکن طرف بی دین و ایمانه آخه آدم عاقل تو از کجا میدونی شاید اون با دین و ایمان تر از توئه یا یکی که با کسی حرف نمیزنه میگن...
-
خسته شدم
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 17:35
دیگه از اینکه همه حرفهای نگفته و نشنیده و شنیده رو توی دلم نگه داشتم خسته شدم.دیگه طاقت ندارم میخوام همینجا همشو فریاد بزنم تا همه بفهمند. دیگه برام فرقی نمیکنه کی چی میگه یا چی فکری راجب من میکنه فکرش برای خودش ، حرفاشم ب اصلا برام مهم نیست. از اینکه هر 5 دقیقه یه بار یه نمیدونم میاد توی ذهنم خسته شدم از اینکه همش...
-
از زبان پر کشیده ای ... برای لبخند
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 14:40
اخم می کنم تا ببینی جدی شدم. چرا اینگونه سراغم می آیی؟ من به تمنای گریه ات نیست، که تا سال ها، تا قرن ها، تا پایان تلخی، زیر این خاک سرد، قصد خفتن کرده ام. معرفتی مانده اگر یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته، برای من، لبخند بزن ،لبخند !!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 22:06
-
بوی گند دروغ
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 13:05
هر گاه که فکر میکنم برخاسته ام پایم به جایی میخورد و میافتم هر گاه که فکر میکنم که برخاستن کاری است بس دشوار بر میخیزم وبه راهم ادامه میدهم حالا بعد از یک بار دیگر به زمین خوردن برخاسته ام گرد و خاک را از لباسم پاک میکنم ساکم را بر میدارم و به راه می افتم این بار راهی را برمیگزینم که تو در مسیرش نباشی راهی که حتی جای...
-
تنها ترین
جمعه 20 مردادماه سال 1391 20:48
چرا غم ها نمی دانند که من غمگین ترین غمگین شهرم بیا ای دوست با من باش که من تنهاترین تنهای این شهرم
-
افسانه
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 21:31
من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است میرم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم میرم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش گرچه تو تنها تر از ما میروی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 20:08
در جوانی غصه خوردم و هیچ کس یادم نکرد در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد آرزوی مرگ کردم اما مرگ هم یادم نکرد (این روزا این شعر روزگار من شده......هی روزگار)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 13:47
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 13:35
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 14:46
روزگار را روزی ز چشمان تو میدیدم ولی حال که نیستی تو روزگار را ز چشمان که بینم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 12:50
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن گفتی که نه، باید بروم حوصله ای نیست پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت بگذار بسوزد...
-
زندگی لعنتی
شنبه 27 خردادماه سال 1391 11:59
امروز هزاربار به خدام گفتم ای خدا این هم زندگیست از اول صبح که بلند میشی صدای فریادهای همسایه بغلی از اینکه چرا زنش در خونه رو براش باز نکرده به گوش می رسید.از این ور مادرم که هر لحظه بهم میگه آخه چرا تو اینجوریی؟ همش داری تو اتاق ها میچرخی و سرم رو میخوری؟ از اون ورم برادرام که همش دارن با هم دیگه سر چیزای خیلی کوچیک...
-
salam
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 11:33
سلام به همگی به خاطر کم کاری که پیش اومده معذرت میخوام این ماه ماهه امتحاناست و مجبور شدم تا یه ماه چیزی ننویسم از اول ماه دیگه دوباره میام و هر روز آپ میکنم پس تا اون مو قع خداحافظ (خدا حافظی همیشه به معنای ترک کردن نیست گاهی فرصتی برای سلامی دوباره است)
-
آدمک
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 20:49
آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست بخند آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند آن خدایی که بزرگش خوانی به خدا مثل تو تنهاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند فکر کن درد تو ارزشمند است فکر کن گریه چه زیباست بخند صبح فردا به شب نیست که نیست تازه انگار که فرداست بخند راستی آنچه که یادت دادیم...