تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

تنهایی

دست نوشته های یک دختر جوان

زمانی نمانده

زمانی برای هیچ کار نمونده نه برای فکر کردن و نه برای احساس کردن.

تنها زمانی برای زندگی کرن مانند بت ها مونده که همین زمان هم برایش کم است.

زمانی برای حرف زدن نمانده .هر وقت میخواهیم حرفی بزنیم کسی سریع زیپ دهانمان را میکشد یا  حتی خفه یمان میکند.تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

هیچ زمانی در این دنیا برای هیچ چیز نمانده حتی برای نفس کشیدنتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

نقابی از جنس سادگی

تا حالا فکر  کردید که چقدر دنیا کوچیکه و چقدر راحت میتونید مردم رو توی نقاب واقعیشون ببینید. نقابایی که هر کسی روی صورتش میزنه تا کسی اون صورت واقعیشو نبینه ، نقابی که شاید فرد رو خوب نشون بده ولی در واقعیت اون نیست.هر کدوم از ما یه نقاب خاص خودشو روی صورتش زده، یکی نقاب آرامش ، یکی نقاب بی تفاوتی ، یکی نقاب بی حسی ، یا شاید یکی نقاب شادی روی صورت پر از غم.

بدترین این نمقاب ها نقاب ساگیه.نقابی که نمیزاره هیچکس ار صورت پلید آدمش باخبر بشه.شاید به نظرت اون آدم خوب باشه و فکر کنی بشه بهش اعتماد کرد ولی نمیدونی در اصل او نعوضی ای که داری بهش اعتماد میکنی چی تو سرش داره.یه دفعه هرچی که ازت میدونه رو به رخت میکشه و شرم سارت میکنه.آره یه دفعه اون نقاب به ظاهر ساده رو برمیداره و اون چهره مرموز و پلیدش رو برای سواستفاده نشون میده.اون موقعست که احساس شکست میکنی ، احساس بدبختی و پوچی ، احساس خورد کننده احمقی

دلت میخواد چهره اصلیتو بهش نشون بدی ولی نمیتونی چون اون موقع که بهش اعتماد کردی نقابتو برداشتی پس همونجا همه چی تو حتی نقابت رو از دست میدی.

شاید الان بگی چقدر این به خودش سخت میگیره ولی تو منو ندیدی!اینکه یه دخری که باید مثل بقیه هم سناش باشه چقدر از درون پیر و خورد شده دقیقا مثل یه فرد رو فوت.منم مثل اون عوضی ای که یه دفعه نقابشو برام برداشت روزی یه نقاب داشتم که منو به همه یه آدم شنگول و شاد نشون میداد ولی وقتی که به اون اعتماد کردم و چهره غمگین و پیرمو بهش نشون دادم اونم نقابشو برداشت و نقاب منو ازم گرفت حالا دیگه چیزی جز یه آدم تنها و بیکس چیزی نیستم.من پوچم ،پوچ پوچ